خدایاااا
خدایا
این دلتنگی های ما را هیچ بارانی آرام نمیکند
فکری کن
اشک ما طعنه میزند به باران رحمتت . . .
خدایا
این دلتنگی های ما را هیچ بارانی آرام نمیکند
فکری کن
اشک ما طعنه میزند به باران رحمتت . . .
قانون تو تنهایی من است و تنهایی من قانون عشق
عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست
چه قانون عجیبی! چه ارمغان نجیبی و چه سرنوشت تلخ و غریبی!
که هر بار ستاره های زندگیت را با دستهای خود راهی آسمان پر ستاره کنی
و خود در تنهایی و سکوت با چشمهای خیس از غرور پیوند ستاره ها را به نظاره نشینی
و خاموش و بی صدا به شادی ستاره های از تو گشته جدا دل خوش کنی
و باز هم تو بمانی و تنهایی و دوری...
سالها...
پنهانت کرده بودم
در سبزینه آن گیاهی که در
کالی احساسم روئیده بود
احساسم را کشتم
در هیاهوی نوبری بلوغ
و دچارت شدم در ناهوشیاری تنم
خواستنم ریشه در ابدیت داشت
سالها...
من ندانستم تو
عشق از " گلشن امروز " میخواهی
و بودن از " خوشه الان " میچینی...
امکان هجرت تو
تراوش می کند،از خطوط مبهم نگاهت
من پیشتر،دیده بودم
جرقه محال ماندنت را
در سایش دستانمان به رفتنت ایمان دارم،
چون ماهی آزاد به جریان آب
نبودنت،
مرا در سطح بزرگ اشکهایم پر از عطش میکند
چقدر سنگین شده اند شانه هایم!
آخر بعد از تو ترازوی تنهایی ام شده اند...
آه، از این دل من!
اگر از شاخه بیفتد برگی
دل من می شکند
اگر از ابر ببارد باران
بغض پنهان دلم می ترکد
دو، سه روزی است دلم
نگران ماه است
به خیالش رنگ رخساره ی او کم نور است
باز، دردی دارد
از غم یاس که افتاده به آب
دلم انگار پریشان شده است
ناخوش و گریان است
اشک می ریزد و هی می نالد…
این چه حالی است تو داری دل من؟!
برگ ها می ریزند
چه به روی تلی از خاک،
چه در دامن آب
ابرها می بارند
هم لب پنجره، هم در مرداب
ماه بس خوش رنگ است!
سال ها بوده و تا بازپسین خواهد بود
اگر از راه بیاید گل یاس
و بیفتد در آب
دست تقدیر به راهش برده
دل من! دلبندم!
راز دلتنگی تو
نه به افتادن برگ است و نه ابر است و نه ماه
با خبر باش دلم،
قصه ات رنگین است
غمت از جنس غم فرهاد است
طالع ات شیرین است