!!!
نفس میکشم تا به جای مرده خاکم نکنند !
اینگونه است حال من ، دیگر چیزی نپرس ....
وقتی چمدانش را به قصد رفتن بست
نگفتم عزیزم این کار را نکن
نگفتم برگرد
و یک بار دیگر به من فرصت بده
وقتی پرسید دوستش دارم یا نه
رویم را برگرداندم
حالا او رفته و من
تمام چیزهایی را که نگفتم می شنوم
میخواهی بروی؟
خب برو..............
انتظار مرا وحشتی نیست
شبهای بی قراری را هیچ وقت پایانی نخواهد بود
برو.................................
برای چه ایستاده ایی؟؟؟؟؟
به جان سپردن کدامین احساس لبخند میزنی؟؟
برو..
تردید نکن
نفس های آخر است
نترس برو...
احساسم اگر نمیرد ..بی شک ما بقی روزهای بودنش را بر روی صندلی
چرخدار بی تفاوتی خواهد نشست
برو...
یک احساس فلج تهدیدی برای رفتنت نخواهد بود
پس راحت برو
مسافری در راه انتظارت را میکشد
طفلک چه میداند که روحش سلاخی خواهد شد
برو...