اشکهایم..
انگاری قرار نیست با تو بی حساب شم...
سالهاست که رفته ای...
اما.....!!!.....
هنوز هم اشکهایم دارند حساب ندیدنت را با چشم هایم صاف میکنند...!!!
انگاری قرار نیست با تو بی حساب شم...
سالهاست که رفته ای...
اما.....!!!.....
هنوز هم اشکهایم دارند حساب ندیدنت را با چشم هایم صاف میکنند...!!!
خیلی سخته نگه داشتن بغض پشت تلفن...
مخصوصا وقتی که میخوای نفهمه....
هی قورتش میدی....هی....
اما چیکه چیکه اشکات گونه هاتو خیس میکنه...
اون موقع تلفن قطع میکنی...
بعدش میگی خودش قطع کرد...!!
دخترک برگشت چه بزرگ شده بود؟؟!!!
پرسیدم:پس کبریتهایت کو؟؟
لبخندی زد:با هاشان گونه ی عروسکم را به آتش کشیدم...!!
گفتم:میخواخم امشب با کبریت های تو این سرزمین را یه اتش بکشم!!
دخترک نگاهی انداخت که تنم لرزید
دخترک:کبریتهایم را نخریدند....سالهاست تن میفروشم....میخری؟
من کیستم؟
من آن غریبه دیروز
آشنای امروز
و فراموش شده ی فردا
و در اشنایی امروزم مینویسم
تا در فراموشیهای فردا یادم کنی!!
خدایااااااااااااااااااااااااااااا
حالم اصلا خوب نیست
یک مسکن قوی میخواهم
بدون تجویز روزگار هم..........
مرگ میدهی...؟؟